الا یا ایها الساقی زمی پر ساز جامم را
که از جانم فرو ریزد هوای ننگ و نامم را
از آن می ریز در جامم که جانم را فنا سازد
برون سازد ز هستی هسته نیرنگ و دامم را
از آن می ده که جانم را ز قید خود رها سازد
بخود گیرد زمامم را فرو ریزد مقامم را
از آن می ده که در خلوتگه رندان بی حرمت
بهم کوبد سجودم را بهم ریزد قیامم را
نبودی در حریم قدس گلرویان میخانه
که از هر روزنی آیم گلی گیرد لجامم را
روم در جرگه پیران از خود بی خبر شاید
برون سازد از جانم همی افکار خامم را
تو ای پیک سبک باران دریای عدم از من
بدریادار آن دادی رسان مدح و سلامم را
بساغر خستم کردم این عدم اندر عدم نامه
به پیر صومعه بر گو به بین حسن ختامم را
دیماه 67
غزل های عارفانه حضرت امام خمینی قدس الله سره