سفارش تبلیغ
صبا ویژن



صبر جمیل - صبر جمیل

   

 

دل که آشفته روی تو نباشد دل نیست
آنکه دیوانه خال تو نشد عاقل نیست

مستی عاشق دل باخته از باده توست
بجز این مستقیم از عمر و مگر حاصل نبست

عشق روی تو در این بادیه افکند مرا
چه توان کرد که این بادیه را ساحل نیست

بگذر از خویش اگر عاشق دلباخته ایی
که میان تو و او جز تو کسی حائل نیست

ره رو عشقی اگر خرقه  و  سجاده فکند
که بجز عشق تو را رهرو این منزل نیست

اگر از اهل دلی صوفی و زاهد بگذار
که جز این طایفه را راه در این محفل نیست

برخم طره او چنگ زنم چنگ زنان
که جز این حاصل دیوانه لایعقل نیست

دست من گیر و از این خرقه سالوس رهان
که در این خرقه بجز جایگه جاهل نیست

علم و عرفان بخرابات ندارد راهی
که بمنزلگه عشاق ره باطل نیست 

غزل های عارفانه حضرت امام خمینی قدس الله سره



نویسنده » صبر جمیل » ساعت 3:27 صبح روز شنبه 86 فروردین 18


الهی و ربی من لی غیرک



نویسنده » صبر جمیل » ساعت 12:33 صبح روز چهارشنبه 85 اسفند 16


خام بودم ...
پخته شدم ...
سوختم .



نویسنده » صبر جمیل » ساعت 12:24 صبح روز چهارشنبه 85 اسفند 16

ای خلق ای یگانه
مقصد تویی جهان بهانه
لولاک لما خلقت الافلاک
در شان تو گفت قادر پاک
ای خاتم انبیا محمد (ص)
سرچشمه اوصیا محمد (ص)
ای رقته ز خاک تا به معراج
ای علم لدنی تو مواج
ای فرش نشین عرش پیما
ای نور خدات نقش سیما
از غار حرا که سر کشیدی
محرم تر از علی ندیدی؟
ما شیعه آن یگانه مردیم
تا خون به رگ است بر نگردیم
امروز عدو به هر بهانه
بگرفته ره تو را نشانه
توهین بر ساحتت نماید
تا راه جدال را گشاید
غافل که نه بوذر است و سلمان
میلیارد فزون بود مسلمان
از شرق و جنوب و غرب عالم
گویند محمد (ص) است خاتم
پاک است و منزه است و معصوم
توهین عدو کند محکوم
تا یاد بیاید از ره دور
ظلمت کده را کند پر از نور
مامور به صبر و پایداری
بازوی علی به روزگاریم
چون بعد خمینی آن ابر مرد
او بود که سینه را سپر کرد
گفتا که اگر عدو ستیزد
یا کشته شود یا گریزد
گر سخت کند عدو مرا کار
مانند حسین شوم به پیکار
صلح حسنی دگر محال است
برگشتن خصم دون محال است
رزمایش حیدری بسازید
بر دشمن فرضیش بتازید
رزمایش ذوالفقار حیدر
شد بعد بیان پاک رهبر
صد گونه سلاح پیشتازان
در دست یلان و یکه تازان
دریا و هوا و کوه و صحرا
با رمز علی و نام زهرا
دادند پیام آن دلیران
بر دشمن دین و ملک ایران
آماده حربگاه ننگیم
نی پیشقدم برای جنگیم
گر عمر سوی مدینه آید
برگشتن او دگر نشاید

«فیروز بخش علی » از طرف همه بسیجیان



نویسنده » صبر جمیل » ساعت 3:12 صبح روز دوشنبه 85 اسفند 7

این هفته هم گذشت تو اما نیامدی
خورشید خانواده زهرا نیامدی

از جاده همیشه چشم انتظارها
ای آخرین مسافر دنیا نیامدی

صبحی کنار جاده تورا منتظر شدم
اما غروب آمد و آقا نیامدی

از ناز چشمهای تو اصلا بعید نیست
شاید که آمدی گذر ما نیامدی

امروزمان که رفت چه خاکی برسر کنیم
آقای من اگر زد و فردا نیامدی

فرصت بهانه ایست که پاکیزه تر شویم
تا روبرویمان نشدی تا نیادی

یابن الحسن بیای قنوتم وظیفه است
دیگر به ما چه آمدی یا نیامدی

« علی اکبر لطیفیان »



نویسنده » صبر جمیل » ساعت 1:31 صبح روز شنبه 85 اسفند 5

اتل متل یه بابا ، غریب و زار و بیمار
اتل متل یه مادر ، یه مادر فداکار

اتل متل بچه ها ، که اونا رو دوست دارن
آخه بغیر از اونا ، هیچ کسی رو ندارن

مامان بابا رو می خواد ، بابا عاشق اونه
به غیر بعضی وقتها ، بابا چه مهربونه

وقتی که از درد سر ، دست میذاره رو گیج گاش
اون بابای مهربون ، فوحش میده به بچه هاش

همون وقتی که هر چی ، جلوش باشه میشکنه
همون وقتی که هر کی ، پیشش باشه میزنه

غیر خدا و مادر ، هیچ کسی رو نداره
اون وقتی که بابا جون ،  موجی میشه دوباره

دویدم و دویدم ،سر کوچه رسیدم
بند دلم پاره شد ، از اون چیزی که دیدم

بابام میون کوچه ، افتاده بود رو زمین
مامان هوار میزد ، شوهرم رو بگیرید

مامان با شیون و داد ، می زد توی صورتش
قسم می داد بابا رو ، به فاطمه به جدش

تو رو خدا مرتضی ، زشت میون کوچه
بچه داره میبینه ، تو رو بجون بچه

بابا رو دوره کردن ، بچه های محله
بابا یهو دویدو ، زد تو دیوار با کله

هی تند و تند سرش رو ، بابا می زد تو دیوار
قسم می داد حاجی رو ، حاجی گوشی رو بردار

نعره های بابا جون ، پیچید یهو تو گوشم
الو الو کربلا ، جواب بده بگوشم

مامان دوید و از پشت ، گرفت سر بابا رو
بابام با گریه می گفت ، کشتند بچه هارو

بعد مامانو هلش داد ، خودش خوابید رو زمین
گفت که مواظب باشید ، خمپاره زد بخوابید

الو الو کربلا ، پس نخودا چی شدن
کمک می خوام حاجی جون ، بچه ها قیچی شدن

تو سینه و سرش زد ، هی سرش رو تکون داد
رو به تماشا چیا ، چشماشو بست و جون داد

بعضی تماشا کردن ، بعضی فقط خندیدن
اونایی که از بابام ، فقط امروز رو دیدن

سوی بابام دویدم ، بالا سرش رسیدم
از درد غربت اون ، هی به خودم پیچیدم

درد و غربت بابام ، نشونه های درده
درد و غربت بابام ، غنیمت از نبرده

شرافت و خون دل ، نشونه های مرده
ای اونایی که امروز ، دارین بهش می خندین

برای خنده هاتون ، دردش رو می پسندین
امروزش رو نبینید ،بابام یه قهرمونه

یه روز به هم میرسیم ، بازی داره زمونه
موج بابام ، کلید قفل در بهشته

درو کنه هر کسی ، هر چیزی رو که کشته
یه روز پشیمون میشین ، که دیگه خیلی دیره

گریه های مادرم ، یقتو نو می گیره
بالا رفتیم ماسته ، پایین اومدیم دوغه

مرگ و معاد و اغبا ، کی میگه که دروغه



نویسنده » صبر جمیل » ساعت 4:32 صبح روز جمعه 85 اسفند 4

« طلاییه » همانجا که هنوز شهیدانش در شهرمان ،بر دوشها روانند .
 شاید آفرینش «رود» از آن جهت که «کرخه » آفریده شود .
«کاروان » زاده شود و «فرات » جاری گردد .
وشاید اینکه ، تو هرگاه رود را دیدی ، در تلاطم «اروند » گم شوی ، یا آنگه که آبی و قطره ای ... بگویی «سلام بر حسین ...»
شاید خاک آفریده شد تا «خون» در آن ریخته شود ، تا تو در آن سجده کنی ...
اگر «طلاییه » در آسمان می بود لمس نمی شد . اگر بر دوش باد می بود ، دیده نمی شد .
طلاییه همچنین توی خاکی است .
طلاییه از من است تا من نیز با طلاییه باشم ، تا من نیز در طلاییه قنوت گویم و سجده گزارم و الهی بمیرم ...
در طلاییه ، تو با فطرتت تنها می مانی و در اندیشه های ژرف آن غرق می شوی .
در طلاییه لشگر شیطان را شکست خورده می یابی .
در طلاییه ، تو شیطان را به تمسخر می گیری و در بندش می بینی
بر خلاف هر جای دیگر ...
طلاییه تفسیر ندای حق است که فرمود «امن اعلم مالا تعلمون »
طلایه ، یعنی سجده گاه آسمانیان ، یعنی شهادتگاه خاکیان ، یعنی زندان شیطان ، یعنی انسان – انسان – انسان .
طلاییه «هفت خوان عشق است ».
خوان اول : عشق ، خوان دوم :عشق ، خوان سوم : عشق ، خوان چهارم : عشق ، خوان پنجم : عشق ، خوان ششم : عشق ، و خوان هفتم : شهادت .
طلایه یعنی طپش ، یعنی تلاطم ، یعنی خروش ، یعنی فریاد
طلاییه یعنی تب ، یعنی تشنگی .
طلاییه یعنی علقمه ، یعنی فرات ... یعنی ضجه ها ... یعنی کربلا .
طلاییه یعنی آماده باش ، یعنی به حالت سجده آماده باش .
طلاییه یعنی خاک مقدمه دوست شدن ...
«اللهم ارزقنی شفاعه الشهدا »
طلایه ، یعنی آنقدر ماندن تا ، حاجت گرفتن ، یعنی آنقدر ماندن تا ، با دوست ماندن ، تا دوباره رفتن .
طلاییه یعنی رو در روی دشمن ماندن و ماندن و ماندن و ماندن ، و چشم در چشم خصم دوختن ...
طلاییه یعنی پشت نکردن به دشمن .
طلاییه یعنی در نزدیک ترین مسیر تا کربلا ، بودن و ماندن .
یعنی به حالت قنوت ... یعنی به حالت سجده ... یعنی سر بر خاک نهاده ، خاکستر شده . خاک شده ... خاک قدوم یار گشته ... یعنی بی کفن ، یعنی بی نشان ، یعنی... شهید .
طلاییه ، یعنی پله ای نزدیکتر تا کربلا ، پله ای نزدیکتر تا قتلگاه .
طلاییه یعنی بیعت با چهارده قرن عاشورا ، بیعت با قرن چهاردهم عاشورا .
چرا که فاصله ما تا عاشورای سال 60 هجری ، تنها 14 توسل است . از توسل بر دامان مدینه ، تا توسل به موعود عصر ، مهدی فاطمه سلام الله علیها .
«اللهم ارزقنا شفاعه الشهدا »

« پندار »



نویسنده » صبر جمیل » ساعت 1:8 صبح روز پنج شنبه 85 اسفند 3

اتل متل یه بابا
گم شده تو بیابون
اتل متل یه بچه
خسته و زار و گریون

چه قصه عجیبی
همیشه تو قصه ها
بچه ها گم میشن و
دنبال اونهاست بابا

ولی تو قصه ما
یه بابای مهربون
بچه شو ول کرده و
گم شده تو بیابون

به هر دری میزنه
بچه قصه ما
کسی بهش نمیگه
الان کجاست اون بابا

سرش روی زانوهاش
وقتی که ناامیده ،
میزنه زیر گریه
میگه بابام شهیده

ستاره ای ستاره
تو رو خدا راست یگو
تو آسمون ندیدی ؟
یه بابای مهربون

جوون و سر زنده بود
یه مرد آسمونی
عجب بابای نازی
بابای مهربونی

اهای آهای پرنده
وقتی که پر کشیدی
تو اسمون هفتم
بابامو تو ندیدی؟

آهای آهای پرستو
پرستوی مهاجر
تو جاده ها ندیدی ؟
یه بابای مسافر؟

آخه میگن سفر کرد
رفتش از خونه ما
رو پیرهنش نوشته
مسافر کربلا

میدونی اونجا کجاست ؟
کرببلا که میگن
چرا بر نمی گردن
اونایی که اونجا میرن؟

شاپرکهای زیبا
جوابمو زود بدید
یه بابای مهربون
 توی صحرا ندیدین ؟

سلام آهای قاصدک
پر میزنی به هر جا
یه مرد خوب ندیدی ؟
بهش می گفتم بابا

نسیم صبح باغچه
از راه دور اومدی
خوش اومدی که بازم
به خونمون سر زدی

جواب من رو بگو
تو راه دور و دراز
ندیدی یک بابای
مهربون و خوب و ناز

همون بابایی که رفته
با دشمن ها بجنگه
همون بابا که میگن
خیلی صاف و یه رنگه

همون که وقتی میرفت
پیشونی مو بوسیده
از دوست و آشنا بپرس
کسی اونو ندیده ؟

خورسید خانم زیبا
نگاه بکن از بالا
توی دشت و صحرا
نیافتاده یه بابا

قناریهای باغچه
صدا کنید که شاید
صدا تونو بشنوه
بهش بگید که باید

یه سر بیاد به خونه
مامان دل نگرونه
بگین اگه زود نیاد
دیگه میشیم دیوونه

هرکی اونو که دیدش
بهش بگه با مرام
رسم مروت اینه ؟
سلامی و والسلام ؟

بابای مهربونم
خودت بگو کجایی
دیگه دوستم نداری ؟
پیش من نمی ایی؟

از وقتی که تو رفتی
زندگی شد جهنم
بیا مامانو ببین
دچار صد درد و غم

چون که بابا ندارم
سرم داد می کشیدن
کاشکی یه روز بیایی
قیافه تو ببینن

دیگه نگن غریبم
دیگه نگن یتیمم
تو ور خدا بیا تا
گل رو تو ببینم

اگه بدونی مامان
بعد تو چی کشیده
از توی چشماش بخون
چی دیده چی شنیده

زخم زبون مردم
کنایه های بسیار
از بس مامان شنیده
شده مریض و بیمار

وقتی میگم مامان جون
دلم بابا رو می خواد
میزنه زیر گریه
با داد و آه و فریاد

میگه پاره ی قلبم
رفته بابات به سفر
تو رو خدا با حرفات
قرار از دلم نبر

آی قصه قصه قصه
نون و پنیر و پسته
بذار بگم خاطره
خاطره از مدرسه

سر کلاس اول
کتابمو که دیدم
یه جمله ای از لب
معلمم شنیدم

بابا ، بابا آب داد
بچه ها دادن جواب
بارون چکید از چشام
بابا بروی کتاب

معلمم اومد و
پرسید ازم چی شده ؟
بهم گفت جواب بده
گفتم ، بگم چی شده ؟

بابای من آب نداد
بابام تو جبهه خون داد
تو ریگهای بیابون
بابام به سختی جون داد

برای دست گرمت
بابا شده دلم تنگ
پیش پامون افتاده
بابا هزار و یک سنگ

لای چرخ زندگی
رفته هزار و یک چوب
اشک مامان روونه
ز صبح زود تا غروب

درسته که می دونم
رفتی دیگه نمیای
می دونم که هنوزم
تو قلبت ، ما رو می خوای

سراغت رو بازم من
از قاصدک میگیرم
از ماه و خورشید و باد
از شاپرک می گیرم

شاید یه روز بیایی
بیای برا دیدنم
شاید یه روز بخواهی
دوباره خندیدنم

ای که الان تو عرشی
آهای مفقود الجسد
منتظرت می مونم
به خدا من تا ابد

اما یه چیزی بگم
ای آدمای بی درد
گوشاتونو وا کنید
آهای مردم نامرد

بابام بهم آب نداد
بابام بهم نون نداد
بابام یه بار دیگه
خندشو نشونم نداد

درسته که شنیدید
این چیزا رو تو حرفام 
ولی با خونش آب داد
درخت پاک اسلام .

« مهدی صفاری » « گاهنامه فرهنگی دانشجویی پندار »



نویسنده » صبر جمیل » ساعت 3:51 عصر روز چهارشنبه 85 اسفند 2

روزی مردی خواب عجیبی دید او دیده پیش فرشته هاست و به کارهای آن ها نگاه می کند. هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دیده سخت مشغول کارند و تند تند نامه هایی را که توسط پیکها از زمین می رسند، باز می کنند و آن ها را داخل جعبه می گذارند. مرد از فرشته ای پرسید، شما چه کار می کنید؟ فرشته در حالی که داشت نامه ای را باز می کرد، گفت: این جا بخش دریافت است و دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می گیریم. مرد کمی جلوتر رفت، باز تعدادی از فرشتگان را دید که کاغذهایی را داخل پاکت می گذارند و آن ها را توسط پیکهایی به زمین می فرستند. مرد پرسید شماها چی کار می کنید؟ یکی از فرشتگان با عجله گفت: این جا بخش ارسال است، ما الطاف و رحمت های خداوندی را برای بندگان می فرستیم. مرد کمی جلوتر رفت و دید یک فرشته بیکار نشسته است. مرد با تعجب از فرشته پرسید: شما چرا بیکارید؟ فرشته جواب داد: این جا بخش تصدیق جواب است. مردمی که دعاهایشان مستجاب شده، باید جواب بفرستند ولی عده بسیار کمی جواب می دهند. مرد از فرشته پرسید: مردم چگونه می توانند جواب بفرستند؟ فرشته پاسخ داد: بسیار ساده، فقط کافی است بگویند: خدایا شکر .
 
بر گرفته شده از سایت http://tehrantrack.com/ 

نویسنده » صبر جمیل » ساعت 4:7 عصر روز سه شنبه 85 اسفند 1

بسم الله الرحمن الرحیم

هذا ما اوصت به فاطمه بنت رسول الله اوصت و هى تشهد ان لا اله الا الله و ان محمدا عبده و رسوله و ان الجنة حق والنار حق و ان الساعة آتیة لاریب فیها و ان الله یبعث من فى القبور. یا على انا فاطمة بنت محمد (ص ) زوجنى الله منک لاکون لک فى الدنیا والاخره انت اولى بى من غیرى حنوطى و غسلنى و کفنى باللیل وصل ولدى السلام الى یوم القیامه .

بنام خداوند بخشنده مهربان

این وصیت نامه دختر رسول خداست در حالى وصیت مى کند که شهادت می دهد خدایى جز خداى یگانه نیست و محمد (ص) بنده و رسول اوست و بهشت حق است و آتش جهنم حق است و روز قیامت که هیچ شکى در آن نیست فرا خواهد رسید و ذات الهى جمیع مردگان را از قبور برانگیزاند و زنده گرداند و همه را وارد محشر فرماید.

اى على من فاطمه دختر حضرت محمد هستم خدا مرا به ازدواج تو درآورد تا در دنیا و آخرت براى تو باشم و تو از دیگران بر من سزاوارترى .على جان حنوط و غسل و کفن کردن مرا در شب به انجام رسان و شب بر من نماز بگذار و شب مرا دفن کن و هیچ کس را اطلاع نده. اینک با شما وداع می کنم و بر فرزندانم تا روز قیامت سلام و درود می فرستم.

درود بی پایان ما بر او و فرزندان پاکش باد.


منبع:
بحارالانوار، جلد 43، ص 214.


نویسنده » صبر جمیل » ساعت 3:45 عصر روز سه شنبه 85 اسفند 1

<      1   2   3   4      >